سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ، میانه روی را دوستدارد . [امام صادق علیه السلام]
مهدی موعود
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • به یازده خم می، دست ما اگر نرسید

    بده پیاله که یک خم هنوز سر بسته است

     

    سلام بر آل یاسین

    سلام بر بلندای قیام و قعودت

    سلام بر معراج رکوع و سجودت

    سلام بر ذکر قرائت و قنوتت

    سلام بر هنگامه طلوع و غروبت

    سلام بر تو ای یگانه دوران

    سلام بر تو ای موعود قرآن

    سلام بر ای مهدی فاطمه علیها السلام

    سلام بر تو که پرچم برافراشتة هدایتی

    سلام بر تو که خود سلام و پیام آور سلامتی

    سلام، سلام، سلام... .

    1. مهدی جان: شکوة هجران و غم دوری از مصاحبت و دیدار تو را، فقط با تو نجوا می‌کنم ـ ای انیس رفیق.

    2. مولای من: گرچه توان سرودن نام بلندت ما را نیست. اما دیدگان ناقابلم را وقف تماشای قامت رعنای تو نموده‌ام و گوشة نگاهم را به ضریح سبز بشارت ظهورت، گره زده‌ام ـ ای طلعت رشیده.

    3. مولای من: از بی‌قراری اندوه دوری تو، گاه دیوانه وار سر به بیابان می‌گذارم، گاه از حاجیان سفر مکه، منی و عرفات، نشان بی‌نشان تو را پرس و جو می‌کنم و گاه خود در طواف مسجد مقدس جمکرانت، کنار دیوار، می‌نشینم تا شاید عبور مهرانگیز تو را شاهد باشم و در خلوت سکوت تنهایی، حدیث دلتنگی‌ام را با تو گفتگو کنم ـ ای مونس دل‌های بی‌قرار.

    4. مولای من: از درازای تیره شب غیبت، چشم‌ها همه فرو خفتند، جز چشمان شیدای چشم به‌راهان که در سیاهی آسمان، فروغ تو را می‌جویند ـ ای نور دیدة چشم انتظاران.

    5. مهدی جان: در کویر غربت و تنهایی، از عطش جانکاه فراقت، گل بوته‌ها همه خشکیدند، سینه چاکان دل‌سوخته‌ات در جست‌وجوی نگاهت، تراوش باران بی‌ابر تو را می‌طلبند ـ ای جوشش چشمه‌سار حیات.

    6. مهدی جان: رهپویان جادة اندوه فراقت، در فراز و نشیب کرانه‌های اقیانوس انتظارت، پیوسته نگران آنند که داغ حسرت دیدار تو را، ته‌نشین تپش قلب‌های آکنده از عشق تو گردانند ـ ای تندیس آرزوها.

    7. مهدی جان: چه بسیار بوده‌اند؛ آنانی که طومار حریر عشق تو را بر دل پیچیده و آرزوی هم نفس شدن با تو را، با خود به دل خاک هدیه برده‌اند و چه فراوان‌اند کسانی که سخت مشتاق‌اند تا سروش رهایی «نُرید اَن نَمُنَّ» را از زبان پر مهر تو بشنوند و گوش جان شان را با ندای دل‌انگیز پیام تو نوازش دهند ـ ای آرامش قلب‌ها.

    8. مولای من: من با تو، عهد و پیمان می‌بندم که در شبستان غیبت و غربت، هیچ گاه از آمدنت نومید نخواهم شد. و سوگند وفاداری یاد می‌کنم که در رفت و آمد شب‌های بی‌فروغ، اگر صبح ظهورت همچنان محجوب و پنهان بماند، باز هم می‌آیم و در کمینگاه افق آرزوها، چشم به راهت می‌مانم و در پی جوشش ترحم نگاهت آرام آرام اشک می‌بارم تا شاید طلوع فجر تو را، از فراز قله صبر و امید، به تماشا بنشینم ـ ای صبح امید و آرزوها.

    9. مولای من: محبت و عشق تو، با تار و پود وجودم آمیخته است و امید دیدارت، در اعماق قلبم، جوانه زده است. با پیمانه‌ای از امید و التماس، از تو می‌خواهم بیش از این وقفه و تأخیر روا مدار، که در زنگ آمدنت طاقت و بردباری‌ام را به آخر رسانده، بدنم نحیف گردیده، اشک چشمانم خشکیده، نور دیدگانم تیره و تار گشته، مگر نه این است که این سوز و آه را مرحمی، این درد و نالیدن را درمانی و این غم را پایانی نیست؛ جز هنگامه ظهور و اجلال حضور، پس بیا و برخیز که:

    دیگر قرار بی‌تو ماندن نیست ما را کی می‌شود روشن به رویت چشم یاران.

    10. مهدی جان: در تاریخ عشق و حرمان و وصل و هجران، کدامین محبوبی را می‌توان یافت که ناز آمدنش این گونه دیر پا و فرسایش کننده باشد، مگر جذبه و ناز تو؟ پس بنمای رخ و برخیز که رؤیت هلال چهرة دلربایت چه قدر شوق‌انگیز و بهجت آور است ـ ای طلوع تماشا.

    گر تو به صدهزار چهره نمایان شوی مرا من با دو صد هزار دیده تماشا کنم تو را.

    11. مولای من: در پهن دشت وا ماندگی و اضطرار، از سر بی‌قراری و ناچاری تو را می‌خوانم که ای آخرین امید، بیا و دریاب شوریده دلان دل رمیده را:

    بیا که در این انتظار خواهم مرد در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد.

    12. مهدی جان: تو خود می‌دانی که چه دشوار است سپری نمودن دوران انتظار و چه بی‌مقدار است دنیایی بی‌تو بودن. اما تو خود، آگاهی که در این گردش تا ریکی‌ها، با کوله بار سنگین اندوه دیدارت، نشان کوی بی‌نشان تو را می‌پایم و به امید فردای با تو بودن، نفس می‌کشم ـ ای مونس و هم نفس بی‌نوایان.

    13 مهدی عزیز: هر سال در پانزدهم شعبان، تولد خجستة تو را جشن می‌گیریم و بزم سرور و شادی، برپا می‌کنیم اما این بزم بی‌حضور دلدار را، هیچ طراوت و شکوه نمی‌بینم. زیرا شکوه و خرمی را در طراوت بهار، باید نظاره نمود که تویی بهار همة رویش‌ها و طراوت همه گل‌ها. ـ ای تنها گل نرگسی آفرینش.

    14. مهدی جان: گرچه عندلیبان غزل خوان بوستانت، شادمانه در ترنم سرود آمدنت، ترانة بهار را می‌سرایند. اما داستان طولانی مشتاقی و مهجوری تو، گو اینکه بهار بی‌حضور تو را، پاییز همیشگی خسته دلان نموده است ـ ای بهار بی‌پایان برکت و رحمت.

    15. مولای من: پس بیا که سر سپردگان حریم ولایت، نوید آمدنت را لحظه شماری می‌کند و چشم انتظاران ساحل سبز نجاتت، نستوه و پایدار همچنان تو را می‌خواند ـ ای موعود قرآن:

    موعود من که چشم به راهت نشسته‌ایم آواز می‌دهیم تو را با گلوی عشق.

    16. مهدی عزیز: از اینکه می‌بینم تلالو نور طلوعت، بر روزنه‌های افق آسمان بیداری، کم کم پدیدار می‌گردد و شکوفه‌های صبر و امیدم به بار می‌نشیند، از سرور و هیجان، همه وجودم لبریز می‌گردد چون صدای پای آمدنت به گوش می‌آید و نوید فرح بخش نزدیک شدن ظهورت در فضای جهان طنین انداز می‌باشد. بی‌بینم که شکوه طبل رسیدنت، کاخ‌های سفید و سیاه فرعونیان زمان را به لرزش و ریزش انداخته و وحشت از هیبت و رعبت، خواب راحت را از چشم جباران و طاغوتیان جهان خوار، ربوده است ـ ای آخرین طوفان.

    17. مولای من: وقتی چشم‌انداز نگاهم را به آفاق جهان می‌دوزم، همراهی و جنبش هستی را نیز احساس می‌کنم. می‌بینم که زمین و زمان در شتاب تدارک جشن آمدنت، به تکاپو افتاده و خلق محروم جهان از شوق رویش دوباره به وجد و خروش آمده تا برای در آغوش کشیدن تجسم آرمان‌ها، خود را آماده کنند ـ ای کعبة مقصود دل‌ها.

    18. محبوب دل‌ها: هم اینک خیل عظیم مشتاقانت، در صف طویل انتظار، به پیشواز مژدة ظهورت به پا خواسته‌اند تا در همایش بزرگ آدینه روز موعود، هم صدا با فرشتگان آسمان، فرمان «جاء الحق» حضور شکوهمندت را در پهنة گیتی جشن بگیرند:

    دهید مژده به یاران که یار می‌آید قرار گیتی چشم انتظار می‌آید

    کلید صبح به دست و سرود عشق به لب زانتهای شب آن شهسوار می‌آید

    جهان برای تماشا، به پای می‌خیزند به پای بوسی او، روزگار می‌آید

    مولای من!

    ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن یا مهدی وا می‌داشتند. ای کاش مهد کودکم، مهد، آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی می‌کرد و نام زیبای تو را سر مشق دفترچة تکلیفم قرار می‌داد.

    در دوره راهنمایی، هیچ کس مرا به خیمه سبز تو راهنمایی نکرد.

    در سال‌های دبیرستان، کسی مرا با تو ـ که مدیر عالم امکان هستی ـ پیوند نزد.

    در کتاب جغرافی ما، صحبتی از «ذی طوی» و «رضوی» نبود.

    در کلاس تاریخ، کسی مرا با تاریخ غیبت غربت و تنهایی تو آشنا نساخت.

    در درس دینی، به ما نگفتند «باب الله» و «دیّان دین» حق تویی.

    دریغ که در کلاس ادبیات، آداب ادب ورزی به ساحت قدس تو را گوش زد نکردند.

    چرا موضوع انشای ما، به جای «علم بهتر است یا ثروت»، از تو و از ظهور تو و روش‌های جلب رضایت تو نبود؟! مگر نه این است که بی تو، نه علم خوب است و نه ثروت؟

    ای کاش در کنار انواع و اقسام فرمول‌های پیچیده ریاضی، فیزیک و شیمی، فرمول ساده ارتباط با تو را نیز به من یاد می‌دادند.

    وقتی برای کنکور درس می‌خواندم، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت و محبت امام زمان تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت امام نیز مراتب دارد و خیلی‌ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت یا مهد کودک خویش در جا می‌زنند.

    مولای من! در دانشگاه هم کسی برایم از تو سخن نگفت؛ پرچمی به نام تو افراشته نبود؛ کسی به سوی تو دعوت نمی‌کرد؛ هیچ استادی برایم اوصاف تو را بیان نکرد. کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام، جبران کسری معدل دانشجویان بود!

    نه این که از تبلیغات مذهبی، نشست‌های فرهنگی، نماز جماعت، اردوهای سیاحتی ـ زیارتی مسابقات قرآن و نهج البلاغه و...خبری نباشد.... کم و بیش یافت می‌شود؛ اما در همین عرصه‌ها نیز تو سهمی نداشته‌ای و غریب و مظلوم و از یاد رفته‌ای.

    اینک اما در عمق ضمیر خود، تو را یافته‌ام؛ چندی است با دیده دل تو را پیدا کرده ام؛ در قلب خویش گرمای حضورت را با تمام وجود حس می‌کنم؛ گویی دوباره متولد شد‌ه‌ام.

    آقای من!

    از کجا آغاز کنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟ از نسل‌های گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می‌آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می‌‌کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می‌کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می‌ترسانند؟

    از آنها که بر طبل نومیدی می‌کوبند و زمان ظهورت را دور می‌پندارند؟ از خود آغاز می‌کنم که هرکس از خود شروع کند، امر فَرَج اصلاح خواهد شد.

    می‌خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم برگذشته‌های پر از غفلتم، کریمانه چشم می‌پوشی؛ می‌دانم توبه‌ام را قبول می‌کنی و با آغوش باز مرا می‌پذیری. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیر نظر داشتی... العفو... العفو.... .

    (برگرفته از کتاب آشتی با امام عصر «هراتی»).



    رحمت الله حمیدی ::: سه شنبه 89/1/10::: ساعت 12:29 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    دلنوشته ها

    کی انتظار آمدن آن بهاری که در خود شکفتن شکوفه نرگسی را به همراه دارد، به پایان می‌رسد؟!

     

    سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوخته‌ایم و ذره ذرة جان و دل را،‌ به فریاد «العجل» سپرده‌ایم با آن که ندای أین بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه می‌سوزاند، قلب را به ناله «الغوث» امید تپیدن داده‌ایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساخته‌ایم.

     

    این جا کویر دل به جرعه‌ای از باران تو نیازمند است تا از صحرای عدم به اقلیم وجود راه یابد. آری من که با هر نفسی لبریز نیازم،روی حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبریز از لطف خود سازی، همواره مثنوی ظهور را زمزمه می‌کنم!

     

    در هر جمعه، ثانیه‌های وصالت را با عشق می‌شمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.

     

    تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمی، بقای خلقت به واسطه حضور توست و میان این دامنة گستردة آفرینش حضرتت، من کی‌ام؟ ذره‌ای از غبار، که تنها با نسیم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر عنایتی نباشد در هوای حیرانی و سرگردانی محو خواهم شد.

     

    جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوی پیدای پنهانت و غیبت روشنت هر روز از مشرق آدینه طلوع می‌کنم و لحظاتم را پرواز می‌دهم تا شفاخانه وصل نیاز.

     

    می خوانمت در غیاب و حضور در سکون و عبور...

     

    بیا که نام تو آشوب عشق است در سینه عشاق.

     

    برای دیدن تو دل‌ها لحظه‌ای دست از دعا بر نمی‌دارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند.

     

    ای بهاری ترین فصل‌ها و ای سبزترین بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنایت رحیمانه تو و دور از کمترین لطف بی اندازه تو، من خزانم و سردم.

     

    بیا که با تو بهاری می‌شوم و با تو ریشه‌های عشق در من رویت خواهند شد!

     

    ای عاشقانه ترین طراوت ترانه هستی! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛

     

    «همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی»

     

    رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشته‌ام. بیا و دستم را بگیر و از غرقاب هلاک گناه بیرون کش که چیزی جز محبت و عشق بی دریغ تو، بیدارم نمی کند. تو را می‌خوانم، ای همسایه پنهانم، پروانه دل را به سمت اشتیاق تو پر می‌دهم.

     

    خسته از روزهای بی‌تویی!

     

    کاش که خدا عنایتی کند و تو زودتر از زود بیایی...

     

    تا دیگر بر دل زنگار گرفته ننویسم، این جمعه هم گذشت، مولایم، چرا نیامدی؟!

     

    «التماس دعا»

    شما هم دلنوشته های تان را در مودر یوسف زهرا ( عج ) برایم بنویسید و در وبلاک قرار خواهد گرفت... منتظر شما هستیم.



    رحمت الله حمیدی ::: سه شنبه 89/1/10::: ساعت 12:21 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    سید محمد هادی حسینی

     

    بر بام تنهایی نشستم تا بیایی              با گریه‌ها دل را شکستم تا بیایی

     

     

    درهای این دل را برای سال‌ها سال         بر هر که جز محبوب بستم تا بیایی

     

     

    آری میان آسمان خاطراتم                     تنهای تنها با تو هستم تا بیایی

     

     

    با یک دل پرخون و دستان تمنا                چون لاله‌ای ساغر به دستم تا بیایی

     

     

    شرط گسستن بود حرف آخرینست         زنجیرهایم را گسستم تا بیایی

     

     

    در انتظارت ای سیه چشم سیه خال       از هر سیاهی بود رستم تا بیایی

     

     

    وقتی که ساقی جمعه را روز تو، نامید      با باده‌های جمعه مستم تا بیایی

     

    من در بلندای غم تنهایی خویش           بر بام تنهایی نشستم تا بیایی



    رحمت الله حمیدی ::: سه شنبه 89/1/10::: ساعت 12:13 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    خود را تنها می‌توانم به انتظار بسپارم، به آغوش غم‌انگیزش که با خطوطی محزون، مرا از همه سو در بر می‌گیرد و در بازوان کهنه و قدیمی‌اش، مرا به نبرد با نومیدی‌ها و بی‌آرزویی‌ها می‌برد. انتظار، مرا مصون می‌دارد از ناامیدی، از چشم فرو بستن به روی زندگی و گریختن به دامان مرگ. خود را تنها به انتظار می‌توانم بسپارم که روزهای تقویم را با دست خویش ورق بزند و مرا بیاموزد که چگونه، رسیدن روزهای خوش موعود را تاب بیاورم و دست بردار امید دیدار عشق نباشم.

     


    بیا وگرنه در این انتظار خواهم مُرد
    اگر بی‌تو بیاید بهار، خواهم مُرد
    محسن حسن‌زاده


    خود را تنها می‌توانم به انتظار بسپارم، به آغوش غم‌انگیزش که با خطوطی محزون، مرا از همه سو در بر می‌گیرد و در بازوان کهنه و قدیمی‌اش، مرا به نبرد با نومیدی‌ها و بی‌آرزویی‌ها می‌برد. انتظار، مرا مصون می‌دارد از ناامیدی، از چشم فرو بستن به روی زندگی و گریختن به دامان مرگ. خود را تنها به انتظار می‌توانم بسپارم که روزهای تقویم را با دست خویش ورق بزند و مرا بیاموزد که چگونه، رسیدن روزهای خوش موعود را تاب بیاورم و دست بردار امید دیدار عشق نباشم.

    آه! تنها انتظار، سخن‌گوی سرزمین قصه‌های من است و نام پرآوازه‌اش برتمام مرزهای عشق پادشاهی می‌کند. تنها انتظار مرا به سکوت وا می‌دارد و اشک‌هایم را جاری می‌کند. تنها انتظار برای شاعر شدن من کافی است، برای آنکه سال‌ها در معبر زمانه صبور باشم و سرانجام امید خویش را چشم به راه بمانم. تنها انتظار برای رنگ پریدگی گونه‌های من، برای تسلیم غزل‌هایم، برای از خواب پریدنم کافی است.

    آه ای انتظار! اینک همه جا بهار است و تمام سبزه‌ها، این همسایه‌های خرم زمین، مرا در کنار تو به یکدیگر نشان می‌دهند؛ مرا که در تمام هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها از مقابل نگاه‌ها می‌گذرم و همواره غم مهربان انتظار تو کفش‌هایم را به پیش می‌برد. اینک بهار است و پس از پاییز و زمستان، من هنوز با تو نفس می‌کشم و هنوز دست به دامان توام. پرستوهای بازگشته و غنچه‌های تازه قدم و درختان بیدار شده، مرا به هم نشان می‌دهند که هنوز شانه به شانه تو پر از خوف و رجای همیشه خویش، از کوچه‌های زندگی می‌گذرم. ای انتظار! هنوز که هنوز است، من با توام، در توام و به دنبال توام.

    بهار آمد، درست رأس ساعت مقرر، درست در وعده‌گاه معلوم از پیش بهار آمد با همان پیراهن همیشه، با همان چشم‌های شناخته شده و دست‌های کریم سالیان سال. بهار همچون تو وعده سبز خداوند است که محقق شده است، تو امّا همچنان اتفاق نمی‌افتی و پنهان باقی می‌مانی.

    چگونه بهار آمد بی آنکه تو در کوچه‌های زمین هویدا باشی و همه تو را در معرض بهار نظاره کنند؟ چگونه بهار آمد در غیاب تو که تمام آبرو و عزت بهار و درختانی و روح زندگی از نفس‌های سبز تو در رگ‌های خرم بهار جاری می‌شود؟ چگونه به تماشای تولد دوباره زمین نشستیم و جشن گرفتیم بی‌آنکه تو را پیش روی شادیمان داشته باشیم و چشم در چشم‌های سبز تو بهار را بیاموزیم؟ چگونه یک بار دیگر، یک بهار دیگر را بی‌تو به استقبال رفتیم و اندوه نبودنت، سقف رنگین قصر بهار را بر سرمان آوار نکرد؟

    تو بهار را چون هدیه‌ای سبز، پشت در خانه‌هایمان می‌گذاری و می‌روی و ما را با شادی این ارمغان مقدس تنها می‌گذاری. چگونه رخسار دل‌انگیز خویش را از دل‌های غرق بهار پنهان می‌کنی؟ چگونه توقع داری که بهار را بی تو به پای‌کوبی برخیزیم و عیدمان در غیاب وصل تو، به عزا مانند نباشد؟

    سودابه مهیجی
    ماهنامه موعود شماره 109

     



    رحمت الله حمیدی ::: سه شنبه 89/1/3::: ساعت 5:7 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     

    امام مهدی در خطبه غدیر

    متن عربی :

    اَلا اِنَّ خاتَمَ الأئِمَّةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِیَّ. اَلا اِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَی الدّینِ. أَلا اِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمینَ. اَلا اِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها. اَلا اِنَّهُ غالِبُ کُلِّ قَبیلَةٍ مِنْ اَهْلِ الشِّرْکِ وَهادیها.

    اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِکُ بِکُلِّ ثارٍ لِأَوْلِیاءِ اللَّهِ. اَلا اِنَّهُ النَّاصِرُ لِدینِ اللَّهِ.

    اَلا اِنَّهُ الْغَرَّافُ مِنْ بَحْرٍ عَمیقٍ. اَلا اِنَّهُ یَسِمُ کُلَّ ذی فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَکُلَّ ذی جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. اَلا اِنَّهُ خِیَرَةُ اللَّهِ وَمُخْتارُهُ. اَلا اِنَّهُ وارِثُ کُلِّ عِلْمٍ وَالْمُحیطُ بِکُلِّ فَهْمٍ.

    اَلا اِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَالْمُشَیِّدُ لِأَمْرِ آیاتِهِ. اَلا اِنَّهُ الرَّشیدُ السَّدیدُ. اَلا اِنَّهُ الْمُفَوَّضُ اِلَیْهِ.

    اَلا اِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرُونِ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَلا اِنَّهُ الْباقی حُجَّةً وَلا حُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ اِلاَّ مَعَهُ وَلا نُورَ اِلاَّ عِنْدَهُ.

    اَلا اِنَّهُ لا غالِبَ لَهُ وَلا مَنْصُورَ عَلَیْهِ. اَلا وَاِنَّهُ وَلِیُّ اللَّهِ فی اَرْضِهِ، وَحَکَمُهُ فی خَلْقِهِ، وَاَمینُهُ فی سِرِّهِ وَعَلانِیَتِهِ.

    ترجمه:

    بدانید که آخرینِ امامان، مهدی قائم از ماست. اوست غالب بر ادیان، اوست انتقام گیرنده از ظالمین، اوست فاتح قلعه‏ها و منهدم کننده‏ی آنها، اوست غالب بر هر قبیله‏ای از اهل شرک و هدایت کننده‏ی آنان.

    بدانید که اوست گیرنده‏ی انتقام هر خونی از اولیاء خدا. اوست یاری دهنده‏ی دین خدا.

    بدانید که اوست استفاده کننده از دریایی عمیق. اوست که هر صاحب فضیلتی را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتی را بقدر جهلش نشانه می‏دهد. اوست انتخاب شده و اختیار شده‏ی خداوند. اوست وارث هر علمی و احاطه دارنده به هر فهمی.

    بدانید که اوست خبر دهنده‏ی از پروردگارش، و بالا برنده‏ی آیات الهی. اوست هدایت یافته‏ی محکم بنیان. اوست که کارها به او سپرده شده است.

    اوست که پیشینیان به او بشارت داده‏اند، اوست که بعنوان حجّت باقی می‏ماند و بعد از او حجّتی نیست. هیچ حقّی نیست مگر همراه او، و هیچ نوری نیست مگر نزد او.

    بدانید او کسی است که غالبی بر او نیست و کسی بر ضد او کمک نمی‏شود. اوست ولی خدا در زمین و حکم کننده‏ی او بین خلقش و امین او بر نهان و آشکارش.[1]




    [1] - نهج الخطابة-سخنان پیامبر ص و امیرالمؤمنین ع، عربى‏ج‏1، ص: 142.

     



    رحمت الله حمیدی ::: چهارشنبه 88/9/11::: ساعت 10:55 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 1
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدید :13545

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    مهدی موعود

    >>لوگوی دوستان<<

    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<

    انواع کـد های جدید جاوا تغیــیر شکل موس

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس